لحظه ی آخری که می خواستیم خداحافظی کنیم دستام لرزید چشمام خیس شد لبام لرزید و تو
چشمات نگاه کردم تا بتونم هر وقت دلم برات تنگ شد اون نگاه مهربونو یادم بیارم.
تو چشات نگاه کردمو با لبای لرزون گفتم خداحافظ
تو دستامو گرفتی و گفتی زود برمیگردم
فهمیدم داری میری
گفتی : منتظرم باش... برمیگردم
من فقط تو چشات نگاه میکردم و گریه میکردم تا اینکه روی گونه هام که پر از اشک شده بودو
پاک کردی و گفتی: نرفته اینجوری گریه میکنی برم چه جوری گریه میکنی؟
بعد دو تامون با اون چشای گریون زدیم زیر خنده
بعد تو گفتی: به عزیزترین کسم که تو باشی برمیگردم
اما نمیدونستم که باید امروز با سنگی که زیرش تویی حرف بزنم
یادم میاد لحظه آخر گفتی: همیشه پیشتم
گفتم: تا نیای نمیخوابم
گفتی:بخواب که اگرم بیام تو خوابت میام
گفتی و گفتی تا من گفتم: کجا میری؟؟؟
گفتی:یه جایی که کسی نباشه که نخواد ما بهم برسیم
گفتم: اینجوری که فقط تو میری!!!
گفتی: تو هم میای... همه میان
گفتم: اونجا کجاست؟
گفتی: وایسا خودت میفهمی
اما حالا که فهمیدم میخوام گریه کنم... حالا حتی تو خوابم هم نمیای
هر لحظه دارم روزشماری میکنم
تا اون روز برسه و منم بیام پیشه تو
تو آسمونا!!!
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :45
بازدید دیروز :30 مجموع بازدیدها : 264308 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
![]() |